جمعه، آبان ۲۸

حقیقت این است که گذشته گذشته است ...

گاهی به خودت می آیی و میبینی که دل و دین را یک جا از دست داده ای و نه راه پس داری و نه راه پیش .
حکایت حال ما این چنین است ، به عبارتی شده چوب دو سر طلا !
شده آن شعر قدیمی (گاهی گمان نمی کنی ولی میشود / گاهی نمی شود که ...)
همیشه میگفتم :
کسانی که در برابر حوادث و شرایط محیط ، همیشه گاردشان بالاست ، اول همه و بیشتر از همه از موج حوادث متاثر میشوند .
اما خودم باور نداشتم !
حقیقت این است که تا چیزی را لمس نکنی ، باورش نمی کنی .
درست مثل کودکی که تا احساس سوختن را لمس نکند ، داغی آتش را باور نمیکند .
همیشه گارد گرفتیم ، همیشه سخت بودیم ، و مثل همیشه به سادگی در این بازی باختیم ...
به قول دوستی ، سدی که که دانه دانه از شن هایش بر داشتیم و با آن ها کاخی برای خود ساختیم ، بلاخره شکست .
و ما و رویا هایمان و کاخ را ، همگی با هم شست .
"عمر رویا هایمان ، مثل زیبایی شان کوتاه بود"

پ.ن
دیروز ها را باد برده است
و فردا ها آمیزه ای است از امید و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش دامنه ی این بطالت ها ، نقطه ی روشن اکنون را پنهان نکند

Twitter Delicious Facebook Digg Stumbleupon Favorites More