دوستان نزدیکم خوب می دانند.
شادی من حد و اندازه ای دارد ، از حدش که بگذرد ، زیر و رو می شوم و می شوم بد اخم و نچسب !
چند روزی بود که بیش از اندازه دنیا با من سر سازش داشت.
حس عجیبی مدام میگفت :
مراقب باش ، بوی خطر می دهد !!!
گذشت ...
چند روز بعد سر تمرین حالم خراب شد و راهی بیمارستان شدم.
جواب اولیه ی آزمایش ها حکایت های عجیبی داشت.
ریه هایم 20% از توانشان را از دست داده اند.
آزمایش های تکمیلی پرده برداشت ، از احتمال سرطان حنجره.
غده ای که 30% احتمال سرطانی شدن دارد.
حالا فضای خانه رنگ باخته و بوی نا گرفته.
مادرم گاه گاهی دست و دلش می لرزد و اشک از چشمانش جاری می شود.
ولی پدر نه.
صلابت و استحکام همیشگی را حفظ کرده و خم به ابرویش جای ندارد.
فقط خودش و فقط خودم میدانیم که چه فشاری را به روی شانه می کشد.
شکایت نمی کنم ، زیرا که این عیدی من بود به تمام خانواده.
--------------------
متن بالا پستی...